هزار و یک شب 397
بسم الرب الحلیم الحکیم
.
.
وَ هذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّمـاواتُ وَالاَْرْضُ ،
یا سَیِّدِی !
فَکَیْفَ لی ؟
وَاَنَا عَبْدُکَ الضَّعیـفُ الـذَّلیـلُ الْحَقیـرُ الْمِسْکیـنُ الْمُسْتَکینُ !
.
.
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه ی مهر بدان مهر و نشان است که بود
.
عاشقان زمره ی ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
.
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
.
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
.
کشته ی غمزه ی خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دل نگران است که بود
.
رنگ خون دل ما را که نهان می داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
.
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
.
حافظا باز نما قصه ی خونابه ی چشم
که درین چشمه همان آب روان است که بود
.
.
و لن تجد لسنة الله تبدیلاً و لن تجد لسنة الله تحویلا !
کلمات کلیدی : هزار و یک شب